اما افسوس:(>
اگر من پادشاه بودم
تنت را وطنم
پیراهنت را پرچم آن
و لبخندت را سرودش میکردم
از رج به رج اندامت
شهر میساختم
و چال گونه ات را
پایتخت ملتم .،،
در تمام شهر ها
کلیسا بنا میکردم
و حیرانی گیسوانت را آیین آن
میخانه میساختم
و لعل لبانت را
باده ی شب های پادشاهیم ،،
افسوس که رعیتم
و فقط باید
در مزرعه ی قهوه ی چشمانت
شعرهایم را درو کنم !!،،.،
تنت را وطنم
پیراهنت را پرچم آن
و لبخندت را سرودش میکردم
از رج به رج اندامت
شهر میساختم
و چال گونه ات را
پایتخت ملتم .،،
در تمام شهر ها
کلیسا بنا میکردم
و حیرانی گیسوانت را آیین آن
میخانه میساختم
و لعل لبانت را
باده ی شب های پادشاهیم ،،
افسوس که رعیتم
و فقط باید
در مزرعه ی قهوه ی چشمانت
شعرهایم را درو کنم !!،،.،
۳.۶k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.